کد مطلب:134078 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:113

اولین برخورد حسین با حکومت یزید
هنگامی كه زندگی ننگین معاویة بن ابی سفیان سپری گردید و پرونده سیاه دوران حكومتش بسته شد فرزند وی یزید جانشین او گردید و به حكومت رسید، فرزند معاویه پس از احراز مقام و قدرت نامه ای متحدالمآل به استانداران و فرماندارانش در سراسر كشور بدین گونه نگاشت:

«از بنده ی خدا یزید امیرالمؤمنین بسوی.... اما بعد معاویه بنده ای از بندگان خدا بود كه خداوند او را حكومت داده بود (!!!) و او به مقدار


معلوم زندگی كرد و با اجلی محتوم درگذشت... و اكنون بر تو لازم و واجب است، از آنانكه در تحت حكومت تو بسر می برند خواه كوچك باشند یا بزرگ، نیكوكار باشند یا بدكار- برای من بار دیگر بیعت بگیری و با آنان برای تسیلم شدن در برابر امر ما تجدید پیمان نمائی و از آنها بخواهی كه در اطاعت ما سرعت نمایند، در این كار از خود شدت نشان بده بدون آنكه ایشان را در ترك آن رخصت دهی و یا در تأخیر آن اجازت نمائی» [1] .

به این ترتیب یزید مرگ معاویه را به اطلاع تمام عمال خود رساند و از آنها خواست تا از مردم برای وی بار دیگر بیعت بگیرند. فرزند معاویه در اینجا هر چند می نویسد همگان برای بار دوم با او بیعت كنند، اما در واقع هدف اصلی وی بیعت گرفتن از كسانی است كه در حكومت معاویه از بیعت با او امتناع ورزیدند.

یكی از مورخین بزرگ اهل سنت می نویسد.

«مهمترین هدف یزید بیعت گرفتن از كسانی بود كه در حكومت معاویه به ولایتعهدی یزید تن در ندادند و بیعت نكردند او به ولید فرماندار مدینه نامه ای نوشت كه در آن وی را از مرگ معاویه آگاه ساخت آنگاه نامه ی كوچكی هم به انضمام همین نامه به او نگاشت كه حسین (علیه السلام) و عبداللَّه بن عمرو عبداللَّه بن زبیر را برای بیعت نمودن با وی تحت فشار قرار دهد و آنها را مرخص نسازد تا هنگامی كه بیعت كنند» [2] .


ناسخ التواریخ در نقل این نامه این جملات را اضافه می كند.

«اگر هر یك از این سه با تو بیعت ننماید سر او را با جواب این نامه برای من بفرست» [3] .

فرماندار مدینه با دریافت این فرمان لعنتی سخت ناراحت شد و گفت: انا للَّه و انا الیه راجعون». سپس مروان بن حكم را خواست و نامه ی یزید را برای وی خواند و درباره ی آن سه تن با او به مشورت پرداخت مروان در پاسخ گفت من معتقدم كه حسین بن علی و عبداللَّه بن زبیر را بلافاصله حاضر ساز و پیش از آنكه آنها از مرگ معاویه مطلع گردند آنان را به بیعت با یزید دعوت نما و اگر امتناع ورزیدند بلادرنگ هر دو را گردن بزن و سر آنها را برای یزید بفرست، ولی از عبداللَّه ابن عمرو دست بردار زیرا وی مرد كار نیست و هوای خلافت در سر ندارد، ولید با شنیدن این پیشنهاد خطرناك و جهنمی برآشفت و سخنانی بین او و مروان رد و بدل شد تا بالاخره به عمرو بن عثمان بن عفان گفت كه به نزد حسین بن علی و عبداللَّه بن زبیر برو و به آنها بگو كه نزد او حاضر گردند تا مطلبی را با آنان در میان گذارم.

عمرو بن عثمان در سراغ آنها قدری به جستجو پرداخت تا آن دو را در میان مسجد یافت و پیام ولید را به آنها ابلاغ نمود و به سراغ كار خود رفت، عبداللَّه بن زبیر به حسین علیه السلام گفت بنظر شما چرا در این هنگام ولید ما را نزد خود خواند؟ حضرت فرمود:


«گمان می كنم معاویه ستمگر مرده است ولید می خواهد از ما برای یزید بیعت بگیرد پیش از آنكه خبر مرگ آن جبار منتشر گردد» [4] .

در اینجا فرزند زبیر از آن بزرگوار پرسید كه اگر ولید تو را به بیعت با یزید دعوت كند چه خواهی كرد؟

حضرت فرمود هرگز با یزید بیعت نمی كنم، مردی كه خمر می نوشد و با سگها بازی می كند و شبها را با لهو و لعب به صبح می آورد».

هنوز این گفتار به پایان نرسیده بود كه عمرو بن عثمان بار دیگر ظاهر گشت و گفت ولید در انتظار شماست، حسین بن علی علیهماالسلام فرمود من اكنون آماده ی حركت هستم، عبداللَّه بن زبیر گفت من بر تو ترسناكم و از آن می ترسم كه اگر ولید را دیدار كنی وی تا گرفتن بیعت به تو اجازه ی بازگشت ندهد و یا آنكه شما را به قتل برساند حضرت فرمود ای پسر زبیر من آن كسی نیستم كه تن در زیر بار ذلت دهم و خواری و ننگ را بپذیرم آنگاه آن بزرگوار از مسجد خارج گردید و پنجاه نفر از بنی هاشم و نزدیكان خود را فرمان داد تا با شمشیرهای كشیده با وی باشند و در كنار خانه و سرای ولید جای گیرند تا هر گاه بانگ آن بزرگوار را شنیدند بی درنگ بداخل خانه درآیند و آنچه آن حضرت فرمان دهد اجراء سازند.

خوانندگان عزیز!- قسمتهائی كه ما تا اینجا نقل كردیم و حوادثی كه برشمردیم همه را با دقت مطالعه كنید و ملاحظه فرمائید


كه چگونه حسین بن علی علیهماالسلام از همان ابتدای كار صریحاً در برابر حكومت فرزند معاویه سرسختی نشان می دهد و آشكارا بیعت با یزید را ذلت و ننگ و خواری می شمرد، اكنون با همین دقت دنباله ی حوادث را تعقیب می كنم.

حسین علیه السلام بر فرماندار مدینه وارد شد در حالی كه پنجاه تن از هاشمیان با شمشیرهای آماده در اطراف خانه ی وی پراكنده اند، در آنجا پس از سخنانی كه بین آن بزرگوار و ولید رد و بدل گردید خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد آقا فرمود مرا برای چه كار به اینجا خواستی؟! ولید گفت ترا خواسته ام تا بگویم اجتماع اسلامی همگان بر خلافت یزید راضی شدند و از شما می خواهم تا با او بیعت كنی و با حكومت وی مخالفت نورزی؟ حسین علیه السلام فرمود:

«ولید تو از من خواستی با یزید بیعت كنم، ولی بیعت در پنهانی و خفاء بی اثر است، صبر كن تا فردا كه مردم برای بیعت با یزید حاضر شوند مرا هم با آنان بخوان، ولید این پیشنهاد را پذیرفت و به آن حضرت گفت پس اكنون به سراغ كارت برو تا فردا» [5] .

سخن كه به اینجا رسید مروان بن حكم كه از بدترین دشمنان خاندان پیغمبر بود گفت ای ولید:

«حسین را نگه دار و بازداشت كن تا بیعت كند یا آنكه گردن او را بزن و وی را به قتل برسان!» [6] .


فرزند پیغمبر هنگامی كه این جسارت را از مروان شنید سخت برآشفت و خطاب به وی فرمود:

«ویلك یابن الرزقاء أنت تأمر بضرب عنقی كذبت واللَّه و لؤمت ثم أقبل علی الولید فقال ایها الامیر انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح اللَّه و بنا ختم اللَّه و یزید رجل فاسق شارب الخرم، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلی لایبایع مثله ولكن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون اینا أحق بالخلافة والبیعة ثم خرج علیه السلام [7] .

یعنی ای فرزند ناپاك و آلوده آیا تو به كشتن من فرمان می دهی؟! به خدا قسم دروغ گفتی و بر اینكار سرزنش خواهی شد آنگاه به ولید فرمود ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم و خانه ی ما محل آمد و رفت فرشتگان است و فیض خداوند از ما ابتدا شد و از ما هم ختم خواهد گردید، ولی یزید مردی است كه خمر می نوشد و مردم بی گناه را می كشد و آشكارا گناه و فسق انجام می دهد و كسی مثل من با فردی مانند یزید بیعت نخواهد كرد با اینحال تأمل كنید تا فردا برسد. آنگاه به بینیم كه كدامیك از ما دو تن به خلافت سزاوارتر و شایسته تریم».

این كلمات را فرمود و بدون اعتناء به آنان از مجلس خارج گردید ولی مروان بن حكم آن ناپاك و كینه دل از این بی اعتنائی حسین علیه السلام


به شدت خشمگین شد و به ولید گفت تو پیشنهاد مرا نپذیرفتی و آن را به كار نبستی و از حسین دست برداشتی؟! ولید در پاسخ او گفت:

«وای بر تو ای مروان تو به من پیشنهادی دادی كه انجام آن مساوی بود با از بین رفتن دین و دنیای من، بخدا قسم دوست ندارم كه سراسر دنیا همه در ملك من باشد و در برابر آن حسین را بكشم، بخدا سوگند گمان نمی كنم كسی را كه دست او به خون حسین آغشته باشد و در دادگاه الهی حاضر گردد مگر آنكه میزان عمل او بسیار سبك خواهد بود، خداوند به وی نگاه رأفت نخواهد نمود و او را از گناه پاك نمی سازد و برای او عذاب دردناكی است» [8] .

با این ترتیب بخوبی پیدا است كه فرزند امیرالمؤمنین با یزید بیعت نخواهد كرد و در هیچ صورت تن در زیر بار چنین ذلتی نخواهد داد.

حسین بن علی علیه السلام در مجلس ولید تا حدی پرده ها را بالا زد و صریحاً آلودگی ها و ناپاكیهای یزید را برشمرد و با قاطعیت تمام فرمود «كسی مثل من با فردی مانند یزید بیعت نخواهد كرد» اما با اینحال مروان بن حكم گویا هنوز به حسین امیدوار است و گمان می برد كه بتواند آن حضرت را قانع سازد و آن بزرگوار را برای بیعت با زاده ی معاویه آماده نماید!!

به دنبال این فكر غلط و گمان باطل روزی زاده ی زهرا (ع) را دیدار كرد و با چهره ی خیرخواهی و مصلحت اندشی به آن حضرت گفت: «یا اباعبداللَّه


انی لك ناصح فاطعنی تر شد فقال الحسین علیه السلام و ما ذاك؟ قل حتی أسمع فقال مروان این آمرك بیعة یزید بن معاویة فانه خیر لك فی دینك و دنیاك.

«فقال الحسین (ع) انا للَّه و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الاُمة براع مثل یزید ولقد سمعت جدی رسول اللَّه (ص) یقول الخلافة محرمة علی آل ابی سفیان [9] .

یعنی ای اباعبداللَّه من ترا پند می دهم و خیرخواه تو هستم سخنان مرا بپذیر تا به خیر و سعادت برسی (!!!)

حضرت فرمود نصیحت تو چیست؟ مروان گفت من ترا به بیعت با یزید راهنمائی می كنم زیرا در اینكار خیر دنیا و آخرت شما است (!!!)

آن بزرگوار در پاسخ گفت: «انا للَّه و انا الیه راجعون» دیگر بر اسلام سلام باد (و باید با آن وداع كرد) زیرا امت دچار زمامداری همانند یزید گردیده! و من از جدم پیغمبر خدا شنیدم كه می فرمود خلافت بر آل ابی سفیان حرام است».

در اینجا مروان با نهایت بی شرمی بیعت با یزید را تأمین كننده ی خیر دنیا و آخرت برای حسین (ع) می شمرد و آن حضرت را به تسلیم شدن در برابر آن زاده ی ناپاك تشویق می نماید!!! اما حسین بن علی علیهماالسلام هم بدون هیچگونه پرده پوشی و محافظه كاری نتایج شوم و مرگبار حكومت یزید را برای جهان اسلام بیان كرده و می فرماید «اسلامی كه زمامدار و رهبر آن مردی همانند یزید باشد باید برای همیشه با آن وداع نمود».


زاده ی علی (ع) در این گفتار صریح و روشن نه تنها خطر قطعی حكومت فرزند معاویه را آشكارا بیان داشت بلكه هدف اصلی و مقدس نهضت خویش را هم در برابر آن حكومت بر ملاء ساخت، طبیعی است، حكومتی كه خطر بقای آن اضمحلال و نابودی اسلام باشد قیام و نهضت صحیحی اگر در برابر آن انجام گیرد ثمره اش نجات اسلام و ابقای موجودیت آن خواهد بود.

این پاسخ كوبنده و قاطع كه آن بزرگوار به مروان داد برای وی سخت ناراحت كننده بود و در نتیجه سخنان تندی بین آن دو رد و بدل شد و از یكدیگر جدا شدند مكالمات آن حضرت با ولید و سخنانی كه بین وی و مروان مبادله شد فرماندار مدینه را مطمئن ساخت كه فرزند علی (ع) به هیچ قیمت با یزید بیعت نخواهد كرد و تن در زیر بار این ننگ نخواهد داد از این نظر نامه ای بدین گونه به یزید نگاشت:

«حسین بن علی هیچگونه حقی برای تو در خلافت نمی بیند و تن زیر بار بیعت با تو نمی دهد، اكنون نظر خود را درباره ی وی اظهار كن (تا بر طبق آن عمل كنم)». [10] .

این نامه به دست یزید رسید و كینه ی قبیله ای او را علیه آن حضرت سخت برانگیخت، بلافاصله فرمانی درباره ی آن بزرگوار برای ولید بدین گونه صادر كرد.

«هنگامیكه این نامه بتو رسید بلادرنگ پاسخ آن را بده و در


آنجا نام كسانی كه در برابر ما تسلیمند و یا از اطاعت ما خارج گردیده اند بیان نما ولی با جواب نامه سر حسین بن علی هم باشد».

شگفت انگیز است!!! فرزند معاویه تصور كرده آنچنان تسلط بر حسین آسان است كه ضمن خواستن جواب نامه سر آنحضرت را هم از فرماندار مدینه می خواهد! غافل از آنكه آن رهبر آزادگان نه تنها از مرگ ترسی ندارد و می داند كه مخالفت با حكومت یك دیكتاتور بی باك و خونخوار همانند زاده ی فرزند هند بقیمت جان عزیزش تمام خواهد گشت بلكه بخوبی می داند كه پایان این كار شهادت بسیاری از یاران و خویشان آزاده ی وی هم خواهد بود، اما می خواهد آنچنان كشته شود و در شرائطی شهید گردد كه قطرات خون پاك وی كاخ ستم و حكومت بیدادگران و دشمنان كینه توز اسلام یعنی آل امیه را از بیخ و بن بركند و بقاء اسلام و موجودیت آن را برای همیشه تضمین نماید.


[1] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 1 صفحه ي 380 چاپ جديد.

[2] كامل ابن اثير ج 4 صفحه ي 5 چاپ مصر سال 1303.

[3] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) صفحه ي 152 چاپ تهران.

[4] كامل ابن اثير ج 1 صفحه ي 7 چاپ مصر سال 1303.

[5] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) صفحه ي 154 چاپ تهران.

[6] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) صفحه ي 154 چاپ تهران.

[7] بحارالانوار ج 10 صفحه ي 173 چاپ سنگي سال 1301- لهوف سيد بن طاوس صفحه ي 11 چاپ نجف.

[8] لهوف سيد بن طاوس صفحه ي 11.

[9] لهوف سيد بن طاوس صفحه ي 11 چاپ نجف.

[10] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء صفحه ي 156 چاپ تهران.